19:49 1403/01/31
-
ali aghapoor
شش سال بعد…
"متاسفم، تو چیکار کردی؟" من وسط اتاق خوابگاهم ایستاده ام و چیزی جز حوله بر تن ندارم. زود است، خیلی زود است که بتوانم اینطور فریاد بزنم، می دانم. هم اتاقی من بکا از زیر بالشی که روی صورتش گذاشته بود به من خیره می شود. اما من نمی توانم کمکی به آن کنم. این یک اورژانس است. پدرم عقلش را از دست داده است.
رمان آنلاین جدید عاشقانه
بهترین رمان ها
برترین رمان های آنلاین
برترین سایت رمان آنلاین
19:38 1403/01/31
-
ali aghapoor
«اگر میتوانستید در حال حاضر هر کجای دنیا باشید، کجا را انتخاب میکردید؟»
سرم را برمیگردانم تا به پسری که کنارم بود نگاه کنم. جاش آنستون، پسر معمولی همسایه. به جز در زندگی واقعی، او و مادرش یک ساعت دور از ما زندگی می کنند - اگر از من بپرسید خیلی دور است. هرازگاهی همدیگر را میبینیم، هر وقت که پدرم میزبان شبهای شرابآمیزیاش است یا وقتی مادر جاش دوستانش را برای آشپزی بزرگ در پشت بام آپارتمانشان جمع میکند. اما این بازدیدها بسیار اندک است.
تا این تابستان. تا اینکه سوزان، مادر جاش از بابا در مورد قیمت کابین اینجا در پوکونوس شکایت کرد، و پدر درخشانترین راهحل تمام دورانها را پیدا کرد – آن را به اشتراک بگذارد.
رمان
رمان آنلاین
رمان آنلاین جدید عاشقانه
رمان عاشقانه
رمان تعطیلات عاشقانه من