رمان تعطیلات عاشقانه من/پارت دو
19:49 1403/01/31
-
ali aghapoor
شش سال بعد…
"متاسفم، تو چیکار کردی؟" من وسط اتاق خوابگاهم ایستاده ام و چیزی جز حوله بر تن ندارم. زود است، خیلی زود است که بتوانم اینطور فریاد بزنم، می دانم. هم اتاقی من بکا از زیر بالشی که روی صورتش گذاشته بود به من خیره می شود. اما من نمی توانم کمکی به آن کنم. این یک اورژانس است. پدرم عقلش را از دست داده است.
رمان آنلاین جدید عاشقانه بهترین رمان ها برترین رمان های آنلاین برترین سایت رمان آنلاین